رایین قشنگ منرایین قشنگ من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

فرشته کوچک خوشبختی

روزای آخر بهار

سلام عسل مامان این روزا دیگه روزای آخر بهاره و عسل مامان داره به پایان نه ماهگی نزدیک می شه. عشق مامان روزا داره به سرعت برق و باد می گذره و من شاهد بزرگ شدن روز به روزت هستم . این روزا خیلی خیلی شیطون شدی اصلاً یکجا آروم نمی مونی همش می خوای یا با سر بری پایین یا با پاهات هنوز راه نیفتادی و پای رفتن نداری ولی همه جا می خوای بری همش می خوای راهت ببریم  ولی دکترت گفته زیاد اینکارو انجام ندیم تا به موقع خودش که به کمرت فشار نیاد. چهار دست و پا راه نمی ری همش می خوای بایستی وقتی خوابی دستتو حایل بدنت می کنی که بلند شی ولی کامل نمی تونی و تا دستتو می گیریم می ایستی و می خوای راه بری البته هنوز سینه خیزم نمی ری فکر کنم از ...
26 خرداد 1393

اولین مروارید

سلام عسل مامان چند روزی بود خیلی کلافه بودی و غذام نمی خوردی همش نق می زدی و سرتو می کوبیدی به شونه منو و مامان جون و خاله روز  شنبه 17/3/93 بعد از اینکه ظهر از سر کار اومدم خونه مامان جون گفت مبارکه گفتم چی شده گفت رایین دندون در آورده من کلی ذوق کردم و بوست کردم مامان جون گفت وقتی که می خواسته با لیوان بهت آب بده دیده لیوان تق تق صدا می کنه و می فهمه که اولین مروارید کوچولوی شما به سلامتی در اومده بگذریم که با کلی دردسر دیدمش البته دیدن که چه عرض کنم دستمو و شستم و لمسش کردم توی شیطون مگه می گذاری کلی دست بهت بزنه هر کاری هم که می کنم دهنتو باز نمی کنی خلاصه من کلی ذوق کردمو به مامان بزرگ (مامان بابا مهدی) و عمه هاتم خبر دادم و تصم...
26 خرداد 1393

دسته گل خطرناک

سلام مامانی این مطلب رو روز 20اردیبهشت نوشته بودم که وبلاگ هنگ کرد و منم سیو کرده بودم توی کامپیوترم و جا مونده بود و الان دیدمش و می گذارم برات. سلام عسل مامان این روزا حسابی شیطون شدی و شیطونی می کنی اول از این بگم که توی فسقل اولین حسودیتو کردی سه شنبه دوست مامان یعنی الهام (گلی) مامان روشا و رادین اومدن خونمون دیدنت روشا دقیقاً دو ماه از تو کوچیکتره. مامان جونم اومده بود خونمون و تو همش بغل مامان جون بودی . مامان جون یکم روشا رو بغل کرد که تو شروع کردی به جیغ و داد و گریه که بغلت کنه و این اولین حسودیت بود عزیزم. دومیش هم پنج شنبه شب رفتیم خونه دایی حمید دایی من دایی یک عروسک داره که از تو بزرگتره مامان جون اونو بغل ...
11 خرداد 1393

شمال

عسل مامان روز سه شنبه که مصادف با ولادت حضرت علی بود و اولین روز پدر بابایی ما به همراه عمه الهه هستی، عمو رضا و عمه لیلا راهی شمال شدیم البته توی راه مامان جون و باباجون هم اومدن ولی اونا می خواستن برن ویلای خودشون و ما هم ویلایی که من از محل کار گرفته بودم. توی راه یک کم بی قراری و ورجه ورجه کردی و تا رسیدیم یکم هم غر غر کردی . بعد از ظهر هم رفتیم لب دریا و کلی با دیدن موج های دریا ذوق کردی و دست و پا زدی . شبم رفتیم برای بابایی کادوی روز پدرش رو گرفتیم . یک جفت کفش از رویان (روما مد) روز چهارشنبه برای اولین بار شلوارت رو در آوردم و همراه بابایی پاهاتو به آب زدی و کلی ازت عکس گرفتیم یک عکس خوشگل از پاهای نازت به همراه بابایی. بعدش رفت...
28 ارديبهشت 1393

آتلیه

سلام عسل مامان روز یک شنبه وقت آتلیه برات گرفته بودم که ببرم برای عکس گرفتن . متاسفانه خیلی دیر شده بود عزیزم به خاطر اینکه اگزما داشتی و تنت قرمز شده بود نبرده بودیمت و تصمیم گرفتیم که برات جبران کنیم و یک جای خوب ببریمت که بعداز کلی گشت زدن در سایت های مختلف مامانی به این نتیجه رسید که کار آتلیه فلیک از همه بهتره و برای یکشنبه ظهر ساعت 12 برات وقت گرفتیم و منم مرخصی گرفتم که راحت به کارام برسم و ببرمت آتلیه. صبح وسایلمون رو جمع کردم و رفتیم خونه مامانی تو کوچولوی نازنازی هم خواب بودی وقتی که خونه مامانی بیدار شدی و برخلاف روزای دیگه سه تایی ما رو که کنار هم دیدی (یعنی من و خاله و مامان جون) کلی ذوق کردی و خوشحال شدی . ...
16 ارديبهشت 1393

روز مادر

سلام عشق مامان امسال اولین سالی که من به لطف حضور قشنگ و شیرینت توی زندگی حس مادر بودنو تجربه کردم و به جرگه مادرا پیوستم و امسال اولین سالیه که روز مادر به نامم شد. عزیز دلم وجودت ، نفست، نگاهت، شیرینی کارات و کلاً تو فرشته کوچولو بهترین هدیه خدا بودی و هستی و بهترین هدیه ای که امسال می تونستم داشته باشم. دیروز مامانی کمکت کرد یک سری خط خطی روی کاغذکشیدی و من اولین کادوی روز مادر یعنی نقاشی که می خواستمو ازت هدیه گرفتم. البته بابایی هم زحمت کشید و از جانب خودش یک عطر خوشبو و از جانب شما عسل مامان هم دو تا کرم خوب برام گرفت. و ما هم از جانب شما دو تا کرم خوب برای مامانی گرفتیم که هم با خودت رفتیم رژا و هم خودت با دستای کوچولوت...
1 ارديبهشت 1393

این روزا

سلام عشق مامان این روزا شیرینی خیلی شیرین و روزی نیست که خدا رو به خاطر داشتنت شکر نکنم صدها و هزاران بار شکر به درگاهش کمه. هر روز که توی چشمای معصومت نگاه می کنم هر روز که از سر کار بر می گردم و برام ذوق می کنی و بعد غرهای گله مانندت از نبودنم . هر باری که شیر می خوری و با دستمام بازی می کنی هر روزی که یک کار جدید انجام می دی، شعر می خونی با من (البته صداشو در می یاری )و شیطنت می کنی بارها و بارها خدا رو شکر می کنم که تو فرشته کوچولو رو به ما هدیه داد و امیدوارم خداوند تو رو به ما ببخشه و خودش حافظ و نگهدارت باشه کوچولوی مامانی رایین قشنگم این روزا من صبح که بلند می شم بغلت می کنم و می بوسمت و تحویل مامانی می دمت و ر...
1 ارديبهشت 1393

سرکار

سلام عشق مامان وبلاگت خیلی نصفه و نیمه شده انشاءالله الان که سر کار می یام و می تونم پای کامپیوتر بشینم کاملش می کنم.آخه شما فسقل خان نمی گذاشتی پای لب تاب بشینم و کار کنم. رایین قشنگ مامان امروز سومین روزه و من سرکار می یام و شما هم پیش مامان جون و خاله بهنازی خدا رو شکر میونت با اونا خیلی خوبه و دوستشون داری و غریبی نمی کنی و کلی هم بازی می کنی و بهت خوش می گذره ولی من توی محل کار شدیداً دلتنگتم دلتنگ نگاه قشنگ و معصوم و دستای کوچولوت. البته خدا رو شکر کارم نیمه وقته تا 6 ماه آینده و من تا ساعت 2 می رسم خونه و میام پیشت. روز اول اومدم خواب بودی بعداز بیدار شدنت هم خیلی منو تحویل نگرفتی ولی بعدش می می خواستی و خوردی و چسبیدی به من دو ...
18 فروردين 1393