چند روزی بیشتر نمونده
بابایی عزیزم دیگه چند روزی بیشتر نمونده که به این دنیا پا بزاری من و مامان منتظر اومدنت هستیم و داریم لحظه شماری می کنیم امیدوارم دنیا با روی خوب و پاکش ازت استقبال کنه مامان این روزهای آخر خیلی داره اذیت می شه مامان بزرگ و خاله بهناز هم برای اومدنت خیلی دارن زحمت می کشن یه عالمه هم برات اسباب بازی و لباس قشنک خریدن و یه اتاق خشگل برات درست کردن بابایی همه چیز آماده اومدنت بیا که منتظرتیم دوست دارم
نویسنده :
بهار
23:15
مامانی تحت فشاره
سلام نفس مامان عشق مامان الان که دارم وبلاگت رو به روز می کنم دیگه نفسی برام نمونده اینقدر که سر قشنگ و کوچولوت رو زیر قفسه سینم فشار می دی مامانی و من حسابی درد می کشم. خوشگل مامان تقریباً اتاقت رو چیدیم ولی نمی دونم دلم می خواد اتاقتو خیلی قشنگ تر کنم نمی دونم چرا دلم راضی نمی شه و دلم می خواد بازم بیشتر برات وسایل بخرم ولی همه می گن صبر کنم تا بیایی و خیلی از چیزا رو وقتی اومدی با خودت بخرم مخصوصاً بقیه لباسا رو ببینم سبزه ای یا سفید قد بلندی یا کوتاه ریزه میزه ای یا تپل مپلی و.......... مامانی چند روزی هست که شدید سکسکه می کنی البته دو روزه کمتر شده ولی جمعه و شنبه من حتی آبم می خوردم سکسکه می کردی الهی بمیرم روز اول خودتم می...
نویسنده :
بهار
15:04
سرویس تختخواب
سلام پسر قشنگ مامان بالاخره پریشب با کلی مکافاتی که من و بابایی کشیدیم سرویس خواب قشنگتو آوردن و مامان جون و خاله بهناز دیروز زحمت کشیدن و اتاقتو چیدن و کلی همه قربون صدقه خودتو و وسایلت رفتیم. عشق مامان هنوز من و بابایی باید یک کمی تغییرات توی اتاقت بدیم ولی اتاقت خیلی ناز شده عشق مامان دیشب بابایی همش می رفت توی اتاقتو یک ایده جدید می داد. انشاءالله هر وقت که اومدی با استفاده ازشون کلی لذت ببری. بابایی هم هر وقت نگاش به اتاقت می یفته همش می گه سلام بابایی و کلی ذوق می کنه. الهی قربونت برم مامان کلی پاهاش ورم کرده دیروز تو هم با ما ذوق میکردی و توی دل مامانی جشن گرفته بودی و لگد بارونم کردی مخصوصاً وقتی که ظهر می خواس...
نویسنده :
بهار
12:54
مامانی تنبل شده
سلام پسر قشنگ مامان پسر قشنگم خیلی وقت وبلاگت رو آپدیت نکردم فسقلی حسابی تنبلم کردی. مامانی تنبل شده و درگیر کارهای آقا کوچولوی خودش . عسل مامان این روزا شیطنتات زیاد شده فکر کنم حسابی جات تنگه و حسابی به مامانی فشار می یاری . چهارشنبه هم که مامانی رفت دکتر کلی ترسوندیش آخه دکتر نوار قلب نازت رو می خواست بگیره چون من گفته بودم که خودتو سفت می کنی و کم ضربه می زنی . مامانی کلی طول کشید تا تکون خوردی کلی توی دلم قربون صدقت رفتم،برات شعر خوندم صلوات فرستادم تا تکون بخوری بعدشم که افتادی به تکون خوردن دیگه بیخیال نمی شدی. راستی وقتی دستیار دکتر که یکمم بداخلاقه دستگاه نوار قلبو گذاشت رو شکمم یک لگد زدی زیر دستش و دستش پرید بالا و تنونست جل...
نویسنده :
بهار
14:53
شیطنت
سلام قند عسل مامان وای مامانی دلم خیلی می خواد ببینمت ولی دکتر ایندفعه هم سونو نکرد و خودش سریع نگات کرد و گفت همه چی خوبه ولی شما شیطونک هنوز نچرخیدی . فینگیل مامان پنج شنبه خونه عمه الهه افطاری دعوت بودیم آبروم رفت از دست تو . وروجک نمی گذاشتی صاف بشینم و تا صاف می شدم اینقدر با اون پاهای ناز کوچولوت پایین دل مامان ضربه می زدی تا من صاف نشینم و منم مجبور بودم ولو شم روی مبل . کلی اونشب شیطنت کردی عشق من. و دیروز جمعه صبح بالاخره پروژه سرویس تخت عشق مامان به نتیجه رسید و سفارش دادیم با بابایی و باباجون رفتیم باباجونم همش می خواست هر چی هست برات بگیره و من همش بهش تأکید می کردم که اتاق شما اونقدر جا نداره ولی بابا بزرگه دیگه و شما هم...
نویسنده :
بهار
9:46
دو پروژه ناتمام
سلام پسر قشنگ مامان امروز یکم تکونات کمتره ولی دیروز که توی اداره نشسته بودم اینقدر ورجه ورجه کردی که همش از دستت خندم می گرفت . خاله هم پریروز وقتی تکون خوردی و پیراهن من پرید بالا دید و کلی قربون صدقت رفت مامانی . مامانی امیدوارم وقتی هم که اومدی مثل الان من که همش خوابم خوابت خوب باشه و شب بیدار نباشی. راستی گل مامان ما هنوز نتونستیم برات اسم انتخاب کنیم. همه از دست ما عصبانی شدند هی می گن پس این گل پسر اسمش چیه ولی هنوز هیچی به هیچی سه تا اسم برات انتخاب کردیم که هر کدوم یک ایرادی براش پیدا شد، بارمان :به معنی شخص محترم و لایق دارای روح بزرگ، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، اسم یکی از سرداران دوره ماد و نیز از ...
نویسنده :
بهار
12:34
ماه رمضان
سلام پسر قشنگ مامان دو روزه می خوام بیام اینجا بنویسم ولی اینترنت اداره خیلی کد بود و نشد. دو روز بود تنبل شده بودی و کم تکون می خوردی حال منم که به تکونهای تو بسته شده. دیشب کلی شکممو ناز کردمو و باهات حرف زدم تا بیدار شی و تکون بخوری و خیال مامان رو راحت کنی از دیشب نصفه شب شروع کردی و هی مامانو بیدار کردی و از صبح هم کلی تکون خوردی و با هر تکونت کلی قند توی دل مامانی آب شد. امروز روز اول ماه رمضانه و من بخاطر شما روزه نمی تونم بگیرم و خدا رو شاکرم که هستی و حست می کنم ولی صبح بلند شدم و برای بابایی سحری آماده کردمو و نماز خوندم و با هم خوابیدیم. به حق همین روز عزیز امیدوارم سالم و سلامت بیای بغل مامانی من بی صبرانه منتظرم و برای د...
نویسنده :
بهار
14:20
بدون عنوان
سلام پسر قشنگ مامان مامانی می دونی این چند روزه دلم چقدر برات لرزیده و ترسیدم. آرزوی مامانی اینه که سالم و سلامت بغلت کنه و تمام مهر و عشقشو به پات بریزه. می دونی قشنگ مامان، نفس مامان به نفست بند شده و خدایی نکرده یک لحظه فکر نبودنت تنشو می لرزونه باید قول بدی به موقع و سلامت بیایی بغل مامانی . شیطونک مامان می دونی چقدر 4 شنبه گریه کردم وقتی که سر کار نشسته بودمو و یکدفعه لباسم خیس شد.ترسیدم که برای کیسه آبم که الان خونه تو توی دل مامانه اتفاقی افتاده باشه. چقدر تا وقتی رفتم و دکترو همه چیزو چک کرد غصه خوردم و گریه کردم. فکر کنم شیطونک تو هم فهمیدی که چقدر دوستت دارم هی دل مامانی رو می لرزونی دوشنبه هم رفته بودی اون پایین مایی...
نویسنده :
بهار
12:20