رایین قشنگ منرایین قشنگ من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

فرشته کوچک خوشبختی

11 ماهگی

1393/6/10 10:50
نویسنده : بهار
167 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان

ببخش مامانی بازم تنبل شده و دیر اومدم بنویسم دو هفته ای هست که هی می خوام بیام و بنویسم نمی شه ولی امروز عزمم رو جزم کردم که بنویسم.

عسل مامان 11 ماهگیت مبارک.

روزا داره به سرعت برق و باد میگذره و عسل مامان داره روز به روز بزرگتر و  البته شیطونتر می شه. ماه دیگه تولدته عزیزم و یکساله می شی یکسال . هنوز باورم نمی شه که داری یکساله میشی مامانی خیلی زود گذشت . این روزا با همه سختیهاشون خیلی شیرینن. مامانی دوستت دارم و عاشقتم . هر روز به انتظار دیدن چهره و لبخندت از سر کار می یام  و با دیدنت و بغل کردنت یک دنیا  آرامش پیدا می کنم.

هفته پیش ماهگردت رو با تولد مامان جون با هم گرفتیم و این ماه هم مثل ماه قبل خاله مریم(خاله من) خونه مامان جون بودن وباز هم ماهگردت رو اونجا گرفتیم . خوابت می یومد و همش می خواستی شمع رو بگیری.  و دو بار انگشتاتو توی کیک فرو کردی.

 

روز به روز شیطون تر و شیرین تر می شی عزیز دلم

دو هفته ای هست که توی روروئک می گذارمت . با این روروئک می تازونی و تند و تند این ور و اون ور می ری. توی  خونه خودمون که فرش کمتری داره و بیشترش سرامیکه به قول بابات با سرعت 120 تا می ری. در ضمن همشم پاهای من و مامان جون و خاله رو نشونه می گیری و چون می دونی دردمون می یاد هی با سرعت می زنی به پامون.

نانای کردنتم که دیگه دل همرو برده خیلی وقتا بدون آهنگ و به قول معروف نزده می رقصی. خونه مامانی همش اشاره می کنی که خاله برات نانای بگذاره و برقصی .

جمعه رفتیم خونه دایی حمید دایی من چون خواهر زن دایی فوت کرده بودن. موقع شام خوردن شما وسط اتاق نشسته بودی و دستاتو گرفته بودی بالا و  نانای می کردی ما هم خندمون گرفته بود که توی عزا فسقل ما قرش گرفته البته گل مامان شما که متوجه نبودی و کلی این کارت با مزه بود.

راستی دعا کردنتم توی فامیل معروف شده تا می گیم دعا کن  یا خدا رو شکر کن دستای کوچیکتو بالا می کنی هر کسی که تا حالا بهت گفته براش دعا کنی نتیجه گرفته تو فرشته ای و پاکی  پاک پاک و من هر دفعه دستای این فرشته کوچولو رو می بوسم و خدا رو به خاطر داشتنت شکر می کنم.

پریشب  (شنبه شب) بابایی دیر اومد ما با همدیگه رفتیم پارک و برات یک بادکنک گنده گرفتم همش با بادکنک می زدی به همه و جلب توجه می کردی. بعدش هم اومدیم خونه و 40 دقیقه ای دنبال هم می کردیم همش از دستم فرار می کردی که دنبالت کنم و دور جزیزه توی آشپزخونه می چرخیدی و از هر طرف که می یومدم از طرف دیگه فرار می کردی.

دوشنبه گذشته ( سوم شهریور) هم بدون کمک چند ثانیه ای وایستادی که پاهات می لرزید و خیلی نتونستی و دستتو گرفتی به مبل . پریروز (شنبه عصر) هم دستتو که به مبل گرفته بودی ول کردی و می خواستی بدون کمک گرفتن روی پاهات وایستی و راه بری منم همش حواسم بهت بود که خدایی نکرده یکوقت نیوفتی.

هفته گذشته سومین سفرت رو با هم رفتیم عزیزم برای سومین بار شمال. خیلی خیلی گرم بود و تا پیاده می شدیم از گرما کلافه می شدی و غر غر می کردی ولی در کل خوب بود و خوش گذشت. اینم یک عکس بامزه ازت با عینک من. تاعینک می زنم از چشمم می کشی پایین و می گیری دستت و تازگیها هم بهت می گیم خیلی خوشگل میشی همش می خوای عینک رو بزنی به چشمات که یا برعکس می گذاری یا می گذاری به موهات و خیلی با نمک می شی کلی هم با تعریفای ما ژست می گیری.

 

اینجا شماله  و ماشین بابایی خراب شده بود منتظر امداد خودرو بودیم که بیاد و درستش کنه و شما رو پیاده کردیم توی کالسکه و شما هم سریع عینک منو در اوردی و ما هم به چشمت زدیم و سریع عکس گرفتیم تا درش نیاری.

پی نوشت:

من عاشق این روزام که هوای نفس کشیدنم پر از عطر تنته پر از معصومیتت و روزام پر از شیطنتاته من عاشق این روزام امیدوارم خداوند نگهدارت باشه عزیز دلم

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)