تولد یکسالگی
سلام عسل مامان
ببخش خیلی دیر اومدم تقریباً یک ماه دیرتر این روزا توی محل کار سرم خیلی شلوغه و توی خونم که شما اجازه نمی دی بیام و وبلاگت رو به روز کنم.
عشق مامان به سلامتی یکساله شدی و جشنت هم به خوبی و خوشی برگزار شد. کلی برای جشنت بدو بدو داشتیم از من و بابا و خاله و مامانی و بابایی تا خاله مریم و مهسا. خاله که کلی زحمت کشید و برات تم تولدت که حیوانات جنگل بودن رو آماده کرد و خاله مریم هم یک روز قبل اومد خونه مامانی و بنده خدا کلی زحمت کشید و کلی کمک کرد و بیشتر غذاها رو با مامانی درست کردند.
روز تولدت چون کم خوابیده بودی برای اولین بار کلی بداخلاق بودی کلی گریه کردی و به همه اخم کرده بودی و برای همه جای تعجب داشت که رایین خوش اخلاق چرا اینقدر بداخلاق شده . بردمت یکم خوابوندمت ولی نمی خواستی بیدار شی و گریه می کردی همه هم به خاطر شما کلی زحمت کشیده بودند دیگه بردمت بین مهمونا اولش از بغل من بیرون نمی اومدی سرتو روی شونم گذاشته بودی و می خواستی بخوابی ولی بعدش کم کم خوش اخلاق شدی و شروع کردی به شیطنت و بغل همه گشتن. یکمم نانای کردی برات جای تعجب داشت که چه خبره. شعمای کیکت رو هم با کمک من و بابایی فوت کردی و کیکتو بریدیم عاشق شعما شده بودی و همش می خواستی برشون داری . فوت کردنم که یاد گرفته بودی و به جای بیرون دادن نفست نفستو تو می دی خیلی با نمک می شی و اینکار این روزا یکی از شیرین کاریهاته مامانی .
همه کلی زحمت کشیده بودند و کلی کادوهای قشنگ برات خریده بودند. دست همه درد نکنه
عکس تولدتم بعدا برات می گذارم عسلم .
فردای روز تولدم که رفتیم و واکسن یکسالگیت رو زدی . اینبار برعکس دفعات قبل خدا رو شکر نه درد داشت و نه تب
عسل مامان امیدوارم سالهای سال در کنار هم تولدتو جشن بگیریمو و شاهد موفقیتهات باشیم. آمین