جشن دندونی
سلام عسل مامان
روز پنج شنبه 29/3/93 جشن دندونیت به سلامتی برگزار شد البته با کلی بدو بدوی ما سعی کردم خوب بشه اونی که می خواستم نشد ولی بدم نشد خدا رو شکر .
شب قبل یعنی چهارشنبه شب ما یک دنیا کار داشتیم که هم فسقل مامان بی خواب شده بود و بازیش گرفته بود و هم برق رفت و من و خاله و مامانی تا ساعت 3 نیمه شب کارهای تزئینات جشنت رو که خاله زحمت طراحیشو کشیده بود و پرینت گرفته بود با نور شمع می بریدیم و انجام می دادیم. روز جشنم تا قبل از اومدن مهمونا کلی بدو بدو داشتیم.کلی کادوی خوشگل گرفتی و کیکی که برات سفارش داده بودیم خیلی خوب شد و همه گفتن که خیلی هم خوشمزه بود. طبق معمول همه زحمات گردن مامانی و خاله بهناز بود و من مثل همیشه شرمنده زحمات و محبتاشونم. وقتی مهمونا اومدن خواب بودی و عمه ها و هستی و یوسف اومدن بالا سرت ببیننت که بیدار شدی و گریه کردی و یکم بداخلاق شدی. موقع بریدن کیک تو بغل من بودی که تا آهنگ گذاشتن شروع کردی به رقص ( رقص به سبک خودت که نی نی هستی) همه از حرکاتت می خندیدن و لذت می بردن کلی بغل همه رفتی و شیطونی کردی سر بغل کردنت دعوا بود همه توی نوبت بودن که بغلت کنن دل همه حسابی برات تنگ شده بود. دردونه فامیلی دیگه و شیرین شیرین مثل عسل
مامانی و بابا جون و خاله بهناز یه ماشین قرمز بهت هدیه دادن که سوارش می شی و دسته داره برای اینکه ما هلت بدیم آهنگم می زنه و تو خیلی دوستش داری. مامان بزرگ (مامان بابا مهدی) برات لگو خرید که اونا رو هم خیلی دوست داری . عمه ها برات یه تاب بزرگ خریدن کم توش می شینی هنوز بهش عادت نکردی . بقیه هم برات کلی لباس آوردن.
خدا رو شکر همه چیز به خوبی برگزار شد و عسل مامان هم کلی دلبری کرد.فرداش اینقدر خسته بودی همش می خواستی بخوابی صبح برای اولین بار تا 30/11 خوابیدی البته به لطف ممه. کنار خودم خوابونده بودمت و تا صبح مشغول بودی ظهر هم سه ساعتی خوابیدی . بعدازظهر سرحال شدی و شروع به شیطنت کردی .
پی نوشت:
خدایا بهم توان بده تا بتونم این هدیه الهی رو به بهترین شکل تربیت کنم و به ثمر برسونم و مامان خوبی براش باشم