رایین قشنگ منرایین قشنگ من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

فرشته کوچک خوشبختی

شیرینی

1393/4/22 13:00
نویسنده : بهار
173 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلکم

پسر قشنگم رایین شیرینم .شیرینی شیرین تر از هر عسل و شیرینی اینو نه فقط من که مادرتم بلکه همه می گن امیدوارم خدا حفظت کنه و از چشم بد به دور باشی عزیزدلم .

روز سه شنبه هفته گذشته دیدم که دومین دندونت هم به سلامتی در اومده و یک نیش کوچولو هم دندون بالاییت زده می دونم گل مامان که خیلی اذیت می شی امیدوارم زودتر دندونات در بیاد که اینقدر کلافه نباشی .

پسر گلم این روزا ماه رمضانه و من به خاطر شیر دادن به شما روزه نمی گیریم بابایی هم که روزه میگیره نمی تونه زیاد باهات سر و کله بزنه و بیرون ببرتت توی عسلم هم که حسابی شیطون شدی و یکجا بند نمی شی کلی از همه انرژی می گیری. بعدازظهرهایی که خونه خودمون می ریم حتی نمی گذاری یک ذره ازت دور شم بغل بابایی هم نمی مونی بنده خدا بابا مهدی یکروز درست و حسابی از دست فسقل خان افطار نکرده.

راستی شیرین مامان کلی قرطی شدی نزده می رقصی تا شروع می کنیم نانای نای شروع می کنی به رقصیدن دیگه آهنگ که می گذاریم نمی دونی که چه می کنی تازه با زبون بی زبونی به خالت می فهمونی که برات اهنگ بگذاره  رقصت واقعاٌ بانمکه ذوق می کنی تازگیها دستات رو هم توی رقص تکون می دی ماهاکه هم برای خودت و هم برای رقصت ضعف می کنیم.

راستی الله و اکبرم می کنی تا می گیم الله و اکبر دستتو می گذاری روی گوشت . عاشق مهر و تسبیح هستی تا من و مامانی و خاله چادر نماز سر می کنیم کلی ذوق می کنی و دست و پا می زنی و تا غافل می شیم مهر رو می کنی توی دهنتو و می خوری.

از دو شنبه هفته گذشته یعنی 16/4/1393 شبها تا 3 یا 4 صبح توی اتاقت می خوابونمت خوابت یک کم بهتر شده ولی دیگه نزدیکای صبح که جونی برام نمی مونه بیدار باشم می یارم میگذارمت کنار خودم.

راستی این هفته تازه سینه خیز می ری تند و تند البته به خاطر اینکه دکترت گفته راه نبریمت وما هم راه نمی بریمت فکر کنم به سینه خیز رفتن افتادی هنوز چهار دست و پا رو می ترسی بری ولی تندو تند سینه خیز می ری  و البته تا فرصت گیر بیاری میخوای راه بری یعنی تا دست ما رو می گیری و بلند می شی شروع می کنی به قدم برداشتن. دستت رو هم به مبل و میز می گیری و بلند می شی تا غافل می شم لبه تخت و پارکت و تخت خوابتو می گیری و بلندمی شی که خیلی خطرناکه و من خیلی می ترسم شبا زیر تختت تشک می اندازم که خدایی نکرده یک وقت از بالا خودتو نندازی پایین و صدمه ببینی .

پنج شنبه هم بردمت برای پایش خدا رو شکر همه چیزت خوب بود و به موقع . الان دیگه باید بیشتر باهات کار کنیم که بابا و مامان بگی عسلم.

جمعه شب هم عمو احسان دوست بابا مهدی با خاله حمیده و پرنیان دخترش که سه ماه از شما بزرگتره اومدن خونمون و تو به قربون صدقه های من نسبت به پرنیان عکس العمل نشون دادی و حسودی کردی و صورتمو و از سمت پرنیان بر می گردوندی که بهش توجه نکنم. عسلکم الان کوچولویی ولی باید بهت یاد بدم که حسودی کردن اصلا کار خوبی نیست و آدم حسود توی زندگی خیلی ضربه می خوره البته نه من حسودم نه بابا مهدی اینم فکر می کنم مقتضی سنته گل مامان

پی نوشت:

عاشقتم عاشق خودت و کارها و هر چیزی که مربوط به تو عشق مامانه روزی هزاران مرتبه شکر خدا برای بودنت و داشتنت هم کمه امیدوارم خدا نگهدارت باشه عسلم

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)